داستان گنجشک
خوب امیدوارم فرشته های نازنینم منو ببخشن که این روزا اخیلی کارداشتم ونتونستم خاطرات براتون بنویسم اما قول میدم که جبران کنم راستش تصمیم گرفتم هرقصه قدیمی رو که بلدم برای شما اینجا بنویسم تا شماها وقتی بزرگ شدید برا بچه هاتون بگید امروز میخوام قصه کنجشک رو براتون تعریف کنم یکی بود یکی نبود یک گنجشکی بود که داشت کنار سبزه ها را میرفت که یه خار رفت تو پاش به هرسختی بود اونو دراورد ورفت پیش نانوا وگفت : این خار من اینجا باشه من کار دارمیروم وبرمیگردم اما اگه خارم رو خراب کردی بودید انوق ت این ور تنورنت میجیکم اونور تنورت میجیکم تنورتو ور میجیکم نانوا گفت : باشه من مواظبش هستم بعد از چند ساعتی که گنجشک برگشت دید ای وای خارش تو تنو...
نویسنده :
مادر
8:41